Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرآنلاین»
2024-05-03@03:20:24 GMT

می‌خواست شبیه چه‌گوارا باشد شبیه قاتلش شد

تاریخ انتشار: ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۷۰۳۸۴۳

می‌خواست شبیه چه‌گوارا باشد شبیه قاتلش شد

امیرحسین فطانت با شیطان معامله کرد. مردی که شانزدهم اردیبهشت در کلمبیا مرد. می‌خواست شبیه چه‌گوارا باشد،اما شباهت غریبی به عامل قتل چه‌گوارا پیدا کرد. بازی عجیب روزگار سبب شد او و «گری پرادو سالمون» افسر بولیویایی که چه‌گوارا را دستگیر کرد، به فاصله دو روز از یکدیگر از دنیا بروند. فطانت زندگی عجیبی داشت.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

شاید اگر بنا بر گفته خودش آن فنجان چای را بی‌موقع نمی‌نوشید، حوادث بعدی رخ نمی‎داد. این‌جا تنها بخش‌هایی از زندگی پرماجرای فطانت بازگو شده است. فطانت کسی است که خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان را لو داد. غیابی از سوی چریک‌ها به اعدام محکوم شد اما در نهایت پس از دربه دری‌های فراوان سر از جزیره‌ای در کلمبیا درآورد تا تمام شد. می‌گوید مطمئن بوده که حرف‌های کرامت دانشیان برای گروگان‌گیری رضا پهلوی، ولیعهد محمدرضا شاه، در حد حرف بوده اما از ترس باز شدن دوباره پایش به زندان موضوع را به رابط ساواک در شیراز گفته است. به مردی که او را آرمان نامیده و اتفاقا پس از انقلاب در دادگاه محکوم به اعدام و تیرباران شده است. هر چه بود حرف‌هایی که قرار بود باد هوا باشد، به مذاق پرویز ثابتی، مقام مهم امنیتی و رییس اداره سوم ساواک خوش می‌آید و ترجیح می‌دهد سناریویی برای نشان دادن خودش تدوین کند. پرویز ثابتی همان مردی است که ظاهر شدنش در یک اجتماع در آمریکا بحث‌های بی‌پایانی را در میانه‌ی عجیب‌ترین بحران سیاسی ایران رقم زد. بر اساس اسناد ساواک البته وی کمتر از پنج سال بعد از آن طراحی عجیب و غریب، در ۹ آبان ۱۳۵۷ با نام مستعار عالیخانی از طریق فرودگاه بین‌المللی مهرآباد، تهران را به مقصد لندن ترک کرد.

و اما ماجرای فطانت

فطانت در جوانی پایش به وادی سیاست باز می‌شود. آن طور که در کتابش، یک فنجان چای بی‌موقع نوشته است که جلال‌الدین فارسی ناظم مدرسه‌ی او و محمدجواد باهنر معلم فلسفه‌ی وی در مدرسه بوده است.

او در رشته پزشکی دانشگاه شیراز پذیرفته می‌شود. هر چند رویای بازسازی تصویر چه‌گوارا را داشت و دلش می‌خواست در قامت پزشکی مبارز، جهانی شود اما مرگش او را کنار مردی نشاند که با دستگیر کردن چه‌گوارا، پایان وی را رقم زد. او شبیه چه‌گوارا نشد. خودش می‌گوید پایش به واسطه‌ی یک حرف بی‌هوا به وادی سیاست باز شد و بابت آن دو سال زندانی کشید. از طریق دوستانش به گروه فلسطین نزدیک می‌شود و در جریان یک ایده قرار می‌گیرد. ایده‌ی هواپیماربایی برای آزادی اعضای دستگیر شده‌ی این گروه؛ غافل از اینکه کل ماجرا توری است که ساواک پهن کرده است. او در این تور قرار می‌گیرد و تمام عمرش، در قامت یک خیانت‌کار قدرت خروج از این تور را نمی‌یابد، حتی وقتی مانند ساواکی‌های فراری از ایران، پس از انقلاب، در تبعید بود نیز داغ خیانت را از پیشانی‌اش نتوانست پاک کند.

او به جرم شرکت در هواپیماربایی‌ای که هیچ‌گاه عملی نشد به دو سال زندان محکوم می‌شود. پدرش که عمری کاسب خرده‌پا بود و هیچ‌گاه روزنامه‌ای به دست نگرفته بود، وقتی برای اولین بار در زندان او را می‌بیند از او می پرسد چرا به زندان افتادی؟ چکار کردی؟ وقتی فطانت می‌گوید به من اتهام هواپیماربایی زدند، شوکه می‌پرسد هواپیما رو چند می‌خواستی بفروشی؟ به من می‌خواستی بفروشی؟

پس از گذراندن حبس از زندان آزاد می‌شود و تقاضای بازگشت به دانشگاه را می‌دهد. به او گفته می‌شود شرط بازگشت به دانشگاه همکاری با ساواک است. او هم قول همکاری می‌دهد و به دانشگاه برمی‌گردد. می‌گوید قصد داشت زندگی را عوض کند. گذشته را فراموش کند و دنیای جدیدی بسازد اما دیدار با کرامت دانشیان در دانشگاه مسیر زندگی‌اش را تغییر می‌دهد. فطانت و کرامت در سال ۴٩ در زندان قزل‌قلعه با هم آشنا شده بودند .

کرامت دانشیان پس از مدتی معاشرت با وی، غیرقابل جبران‌ترین اشتباه زندگی‌اش را مرتکب می‌شود و به فطانت می‌گوید که با دوستانش طرح گروگانگیری رضا پهلوی در جشنواره کودک را در سر دارد. از او می‌پرسد هستی؟ فطانت اما در موقعیتی ویژه است. می‌ترسد کرامت لو برود و او دوباره تنها به دلیل اطلاع از ماجرا دستگیر شود. با این تحلیل که چه من لو بدهم چه ندهم کرامت دستگیر می‌شود او را لو می‌دهد و آنچه نباید، رخ می‌دهد. تصورش این بود که کرامت و همراهانش به شش ماه تا دو سال زندان محکوم خواهند شد.

در نهایت آرمان، مامور ساواک از او می‌خواهد که رابط گروه دانشیان برای تهیه اسلحه شود از دیگر سوی پرویز ثابتی هم به گفته فطانت موقعیت ویژه‌ای یافته بود تا به دربار بفهماند وجودش چقدر اهمیت دارد. وی مدعی است که در جریان پرونده در کافه‌ای در خیابان روزولت سابق و مفتح امروزی با شخص پرویز ثابتی دیدار کرده است. با خود بارها این سئوال را مطرح می‌کند که چرا پرویز ثابتی؟ چرا ماجرا آن قدر جدی شد؟ توضیح می‌‎دهد که خودرویی حاوی اسلحه و مهمات به وی تحویل داده می‌شود تا در محل موعود قرار، پارک کند اما او در نهایت به این نتیجه می‌رسد که قرار است با کشته شدنش، رازی را که در سینه دارد، یعنی سناریوسازی ساواک و این‌که اسلحه از سوی ساواک به وی داده شده بود، برای همیشه مدفون کند. او در نهایت پیکان سفید را به جای تیر سوم خیابان ایرانشهر زیر تیر سوم خیابان بعدی پارک می‌کند تا جان خودش را نجات بدهد. حس می‌کند اگر خودرو را در محل اصلی پارک کند، همان‌جا توسط ماموران ساواک در حین فرار کشته می‌شود. خصوصا که پرویز ثابتی به وی توصیه کرده بود به محض شنیدن صدای تیراندازی، فرار کند. حالا او از مرگ فرار کرده بود بی‌آنکه بداند چه روزهایی در انتظار گروه ۱۲ نفره‌ی گلسرخی است.

فطانت در تمام گفته‌هایش بر این نکته پافشاری کرد که ماجرای گروگانگیری ولیعهد، در حد یک حرف و ایده در محفلی روشنفکری بود. او حتی تصور می‌کرد آنچه کرامت برایش تشریح کرده است، توری باشد که ساواک مانند ماجرای هواپیماربایی پهن کرده است اما در نهایت وقتی همان حرف‌ها و ایده‌ها به دادگاهی علنی با پخش تلویزیونی مبدل شد، گیج و مبهوت ماند. بارها گفته است که دلیل این همه تبلیغ و بزرگنمایی را درک نکرده و در حالی که بسیاری دیگر از افراد مانند پرویز نیکخواه که جرمشان همراهی در ترور شاه بود، زنده مانده بودند، متوجه نشد چرا دو روشنفکر شاعر مسلک باید به جوخه‌ی اعدام سپرده شوند.

عباس سماکار یکی از دوازده متهم پرونده گلسرخی در کتاب من یک شورشی هستم، شرحی از وضعیت زندان‌ها و افکار عمومی بعد از ماجرای محاکمه و اعدام گلسرخی و کرامت دانشیان می‌دهد. وی در این کتاب نوشته است که اسم گلسرخی در میان زندانیان عادی و بزهکاران و مجرمان به اسم رمزی تبدیل شده بود و هر کسی متوجه می‌شد او هم پرونده‌ای گلسرخی است، رفتاری متفاوت با وی در پیش می‌گرفت. گلسرخی پس از آن ماجرا حتی در میان مردم عادی کسانی که علاقه‌ای به مشی چپ نداشتند نیز محبوبیت خاصی پیدا کرده بود. بالاخرع انقلاب پیروز می‌شود. فطانت بار سنگین خیانت را بر دوش می‌کشید اما لب از لب باز نمی‌کرد. در ماجرای یورش به پادگان عشرت‌آباد جزو کسانی است که از اسلحه‌خانه‌ی پادگان دو اسلحه بر می‌دارد و خوشحال از فروریختن پایه‌های حکومت پهلوی است که با مکافات عملش روبرو می‌شود. خواهر همسرش با او تماس می‌گیرد و می‌گوید این‌جا چریک‌ها و چپ‌ها تو را متهم به لو دادن گلسرخی و کرامت کرده‌اند. آیا حقیقت دارد؟ فطانت راهی جز فرار نمی‌یابد. به پاکستان و افغانستان و ....

او در نهایت در کلمبیا اقامت گزید. وی دو کتاب از مارکز ، «گزارش یک آدم ربایی» و «خاطرات روسپیان سودازده» را به فارسی برگردانده و در نهایت در کلمبیا چشم از جهان فرو بسته است. فطانت آدم عجیبی بود؛ نمونه کسی که سیاست بلد نبود و وارد عرصه سیاست شد و در نهایت تراژدی غمباری را رقم زد.

۲۱۶۲۲۳

کد خبر 1763592

منبع: خبرآنلاین

کلیدواژه: زهرا علی اکبری محمد رضا پهلوی آدم ربایی پرویز ثابتی چه گوارا دو سال

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.khabaronline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرآنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۷۰۳۸۴۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

ساواک چطور «شیخ احمد کافی» را حذف کرد؟

هنوز مدت زمانی از این گفت و گو نگذشته و مسافت چندانی طی نشده بود و ما در بین راه دو پاسگاه ژاندارمری قوچان و چناران بودیم که ناگهان مشاهده کردیم که یک ماشین ارتشی از طرف مقابل ظاهر شده و به سوی ما می شتابد. گویا ماشین سواری ما را نشانه گرفته بود.

به گزارش ایسنا، جهان نیوز نوشت: حادثه تصادف مرحوم احمدکافی روایتی عجیب و شنیدنی دارد که با بیان مقدمه ای حادثه را از زبان خانواده آن مرحوم به نگارش در خواهیم آورد.

شهر قوچان، در فاصله ۱۲۰ کیلومتری مشهد قرار دارد و معمولاً با حدود دو ساعت طی طریق میتوان به مشهد رسید شهر چناران هم در ۵۵ کیلومتری مشهد و در همین مسیر قرار دارد که برای رسیدن به مشهد باید از آن گذشت. کاروان خانوادگی کوچک (مرحوم) کافی به رانندگی جعفر عنابستانی پس از ترک شهر قوچان مسیر خود را به طرف مشهد می‌پیمود.
خانواده (مرحوم) کافی که خود همسفر ایشان در این مسافرت بود چنین نقل می کنند:

پس از ترک شهر، قوچان وارد جاده اصلی مشهد شدیم. راننده ما جعفر، بنا به هر نیت نامعلومی پای خود را بر روی پدال گاز ماشین گذاشته و با سرعت غیر قابل تصور و خطرناکی ماشین را می راند. (آقای) کافی و سایر سرنشینان و بچه ها چندین بار از او خواستند و خواهش کردند که با این سرعت رانندگی نکند؛ چون حادثه آفرین و خطرناک است.

(آقای)کافی خود چندین بار به جعفر گفت: جعفر مگر میخواهی ما را بکشی که با چنین سرعتی رانندگی میکنی؛ از سرعت کم کن؛ ما میخواهیم سالم به مشهد برسیم؛ ولی متأسفانه با کمال تأثر، جعفر سکوت اختیار کرده، به تذکرات و حرف های ما توجهی نداشت و بی اعتنا، کماکان با سرعت سرسام آور مورد نظر خود رانندگی می کرد. در آن لحظات ما همگی آشفته و مضطرب و در بیم و هراس بودیم و کاری از ما ساخته نبود؛ چون نه توان جلوگیری او را داشتیم و نه هنر رانندگی به ناچار در زیر لب شهادتین خود را میگفتیم و با خدای خود راز و نیاز می کردیم.

هنوز مدت زمانی از این گفتگو نگذشته و مسافت چندانی طی نشده بود و ما در بین راه دو پاسگاه ژاندارمری قوچان و چناران بودیم که ناگهان مشاهده کردیم که یک ماشین ارتشی از طرف مقابل ظاهر شده و به سوی ما می شتابد. گویا ماشین سواری ما را نشانه گرفته بود.

ماشین، با یک چشم بر هم زدن با سرعت و شدت هرچه تمام تر از جلو با ماشین ما برخورد و اصابت نمود. عجیب این بود که ماشین ارتشی، سمت و سوی جلوی ماشین پژوی سفیدرنگ (آقای) کافی را هدف گرفته و با آن برخورد کرد و کافی به همراه یکی از فرزندانش در صندلی جلوی ماشین در کنار راننده خود قرار داشتند.

پس از این تصادف هولناک و وحشتناک نمی دانیم چگونه این ماشین ارتشی ما را در آن دشت و بیابان، از روی کینه و ددمنشی تنها رها کرد. با استفاده از آشنایی راه و موقعیت جاده به سرعت از صحنه حادثه و معرکه هولناک و مخوف گریخت و فرار نمود و از نظرها پنهان شد.

این بی وجدانان خودفروخته بی دین، حتی لحظه ای به آه و ناله کودکان معصوم و بی گناه و بی تقصیر و دختران و پسران مجروح و همسر کمر شکسته و بدن غرقه به خون (مرحوم) کافی در این حادثه ترحمی نکرده؛ با قساوت و شقاوت هرچه تمام تر گذشتند و گریختند.

پس از این حادثه مامورین ساواک گزارش داده بودند که در این محدوده چندین سواری دیگر نیز به هم خورده و چندین کشته نیز داشته است و چنین جلوه داده بودند که کافی بر اثر این تصادف طبیعی جاده ای فوت کرده است.
آنچه در این تصادف کافی نمایان بود و بعدها نیز آشکارتر شد و مورد تأیید هم قرار گرفت این بود که مأموران امنیتی رژیم از قبل مسیر سفر و حرکت کاروان (مرحوم) کافی را از تهران تا مشهد زیر نظر داشتند و قبلاً با هماهنگی های لازم طرح شهادت و نابودی او را ریخته بودند و هر لحظه ورود و خروج ماشین او را به شهرها و مکانهای مختلف گزارش میدادند.

منبع: کتاب کافی واعظ شهیر؛ تدوین دکتر مهدی کافی
انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی

پی نوشت: برادر مرحوم کافی از احتمال کشته شدن او در آمبولانس توسط عوامل ساواک، سخن گفته است. حجت الاسلام پناهیان در این‌باره می گوید: «کافی یک‌مرتبه در سخنرانی خود نام حضرت امام(ره) را به زبان آورد و همین باعث شد که مأمورین ساواک در راه، یک تصادف ساختگی برای او ترتیب دهند و بلافاصله بعد از تصادف، ایشان را از خودرو بیرون آورده و به یک آمبولانس منتقل کنند. آن مأمور ساواک که مسئول اجرای نقشه بود، خودش اعتراف کرده است که در آمبولانس، به ایشان آمپول هوا زدم و او را به شهادت رساندم».

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • تصاویر جنجالی؛ پدر مهران غفوریان افسر ساواک بود؟!
  • تصاویر پدر ساواکی مهران غفوریان
  • ساواک چطور «شیخ احمد کافی» را حذف کرد؟
  • بومی‌سازی دوربین های ضد انفجار برای صنعت دریایی در شرکت دانش‌ بنیان
  • مغز انسان شبیه‌سازی شد
  • مغز انسان به شکلی بی‌نظیر شبیه‌سازی شد
  • اسناد ساواک درباره‌ی همسر حاج آقا مصطفی خمینی چه می‌گویند؟
  • کنایه آذری جهرمی به صداوسیما: «بنیاد آقاخان» عکس‌العملی شبیه «ساترا» نداشت
  • تحریف صهیونیستی نام خلیج فارس + سند
  • خباثت جدید صهیونیست‌ها علیه کودکان غزه/انفجار قوطی‌های شبیه کنسرو